روشنفکران و بت پرستی مدرن (قسمت دوم)

 

القصه

سرتان را درد نیاورم به سختی هر چه تمام تر از این طوفان مهلک فرار کردم و بعد از اظهار پوزش و خاکگساری سوالی مطرح کردم که ای عزیزان نظرتان در مورد فیلم قهوه و سیگار جناب جارموش ( که فاحشه ترین فیلم ایشان است) چیست؟

و من با علم به اینکه مصاحبه خود جارموش خان من باب مفاهیم این فیلم گفته که می خواسته لحظات کوچکی از زندگی که ما بدانها توجه نداریم ولی همانها بوجود اورنده زندگی ما هستند را برای ما نمایش دهند و بگو یند زندگی از همین لحظات کوچک تشکیل شده.البته اقای جارموش خیلی علاقه مندند و تلاش مینمایند که مخاطب بعد از دیدن فیلمهاش تا چند روز تحت تاثیر و منگ و گیج فیلم  بماند ( مثل کاری که لینچ در بزرگراه گمشده میکند).                          

                                      تام ویتس و ایگی پاپ در نمایی از قهوه وسیگار

ولی از ما انتظار بود تا ببینیم اظهارات دوستان روشن ما ایا کوچکترین نزدیکی می تواند به این داستان بکند یا خیر اما تا دلتان بخواهد حرفهای  خشگل  که هیچ چفت و بسطی نداشت شنیدیم و دریغ از کوچکترین نقدی.

 

دیزالو به داستانی دیگر که چند روز پیش برایم پیش امد (ایناریتو یی)

بشکلی کاملا اتفاقی به یکی از دوستان بر خوردم که گویا در هنر روزگار به سختی میگذراند و عاشق فیلم سازیست و مملو از ایده و در دنییای مالیخولی یائی خودش روزگار میگذراند و هرگاه نظری هنری از شخصی می شنود من باب احترام زهرخندی میزند و با ۱ الی ۲ جمله پاپ کار را به اتمام میرساند (ماسمال) می کند.این دوست بیچاره ما فیلمی به ما نشان داد که شامل صحنه ها ئی اشفته و ساده وگیرا از زندگی خودش در ۱ سال اخیر بود که زمان فیلم حدود ۱ ساعت بود و واقعا ذلیل شوم اگر دروغ بگویم اثری فوق العاده هنری زیبا ساده شاعرانه و مهمتر از همه بدون ادا اطوار و افه های ارت و روشن فکری و قهوه و...........از این حرف ها بود گاهی طنز بود گاهی تراژیک گاه سیاه و تلخ گاهی شیرین و شما را در یک سری پلان اشفته با خود همرام می کرد و شما به راحتی درک میکردید که همین لحظات کوچک و ساده چگونه باعث شکل دادن زندگی شده است یعنی دقیقا همان کاری که جناب جارموش این همه زور می زنه تا نشونش بده.

من به وجد امدم و حکایت اقای جارموش را برای دوست خود تعریف کردمو او را تشویق به تدوین فیلم و شرکت دادنش در جشنواره های درونی و برونی نمودم ولی به حالتی که دل سنگ را کباب میکرد سیگاری اتش کرد و گفت:                

عزیزم من نه نامی دارم نه سرمایه و نه پشتیبان تازه بالفرض که اینها رو هم داشته باشم:

        در مملکتی که بت پرستس هنر مردم شده هنر به چه دردی میخورد؟!

اقا همین جمله اخر ۲ ۳ روز تو کله ما تاب میخورد و ما را داغان و خراب کرده بود بعد از اندک زیادی تفکر و مکاشفت به این نتیجه رسیدم:

 

در کشوری که هنر وسیله نمایش است نه وسیله بیان

در کشوری که هنر تبدیل به تیپ شده

و از کسان مختلف برای خود بت هائی با صاحت مقدس ساخته ایم که جرات نداریم کوچکترین تعرضی به حدودشان بنما ئیم

در کشوری که در هنرش نقد سالم از میان رفته نقاد مورد تعرض قرار می گیرد و کسی نقدی بر روی کارهایش نمی پذیرد

در کشوری که هر نقدی مخالف عقیده و اثرمان باشد سریع موضع می گیریم و طرف مقابل را به انواع مفطرات محکوم می نمائیم واقعا ایا هنر به دردی می خورد؟

 

حالا باید دسته جمعی این جمله را قاب بگیریم و بر سر مسطراح بزنیم

                                   هنر نزد ایرانیان است و بس

در دفاع از هنر و هنرمندان واقعی

ببخشید که تند رفتم که در شماره های بعد تند تر خواهم رفت  اما خواهش میشود اگر جائی اشتباهی دیدی به حساب جهل و نادانی بنده بگذارید و در مسیری که پیش گرفتم مرا یاری نمیائید

بدرود حامد  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:42 ق.ظ http://www.film-online.blogfa.com/

این مرد همیشه در حاشیه است یک سولیست واقعی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد